باز کن در را دوچشم پر شراب آورده ام
از سر کوه بلند تاک آب آورده ام
آنقَدَر داغم که آتش نيست....نورم را ببين!
شعله را پايين بکش من آفتاب آورده ام
ميزهايت را به چای تيره نازيبا نکن
خمره ای آبستنِ سرخيٌ ناب آورده ام
پلکها را میپراند، چشمها را می بَرد
داروی بيداری و جادوی خواب آورده ام
سوره هايم جامها وآيه هايم جرعه هاست
وحی نازل از ازل دارم کتاب آورده ام
قهوه چی!ديوانه ميگويی به من اما مگر ـ
حال تو خوب است و من حال خراب آورده ام
بد حسابی کرده ام ،دستم ولی امشب پُر است
صبر کن لب تر کنم حرف حساب آورده ام
من سرم داغ است و مستی در دلم قُل ميزند
جام آتش روی قليان شراب آورده ام
باز کن...من خنده های مشتريهای تو را
پشت در با گريه ساعتهاست تاب آورده ام...
------------------------------------------------------------------------
عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی
عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی
یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی
وقتی که آب و دانه برایم نریختی
وقتی کلید در قفس من گذاشتی
امروز از همیشه پشیمان تر آمدی
دنبال من بنای دویدن گذاشتی
من نیستم... نگاه کن این باغ سوخته
تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی
گیرم هنوز تشنه حرف توام ولی
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟!
آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟
حالا برو برو که تو این نان تلخ را
در سفره ای به سادگی من گذاشتی
--------------------------------------------------------------------